مانند سیگار

مانند سیگار
مانده ام میان دو انگشت روزگار لعنتی
نه مرا میکشد
نه خاموشم میکند
فراموش کرده که دارم می سوزم
+ نوشته شده در سه شنبه نهم تیر ۱۳۹۴ ساعت 1:28 توسط محمدجواد
|

مانند سیگار
مانده ام میان دو انگشت روزگار لعنتی
نه مرا میکشد
نه خاموشم میکند
فراموش کرده که دارم می سوزم
در یک روز خزان پاییزی ، پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او گفتم : چون به دیار یارم میروی به او بگو دوستش دارم و منتظرش می مانم ... بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد ، و گفت : دوستش بدار ولی منتظرش نمان ... M H P