جیگر گوشه
حقیقت تـــلخ
حِســـابِ هَــــــــر دوتـــآش اَز دَستَـــم دَر رَفتِـــه …
گِــــریِــــه هایِ راستَـــــکــ ــی
و خنــــده های الکیــ ــــم
انقَـدر کـه دوتاشــون زیاد شـده…
عاقبت
عاقبت یک روز که نزدیک است
از دنیایی که در آن بی تو مرده ام
زنده خواهم شد به سویت خواهم دوید و تا ابد
در آغوشت جان خواهم داد
به سلامتی
به ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻟﺐ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﺪﺕ ﻫﺎﺳﺖ واقعی ﻧﻤﯽ خندن..
به سلامتی اونایی که طبیب دلهای دردمندن ولی خودشون دنیای دردن,
به ﺳﻼﻣﺘﯽ خیاطی که نمیدونه دلِ تنگشو کجا ببره
به سلامتی چشمی که چشم ما رو روی همه چشما بست.
به سلامتی اون پیرمردی که وقتی ازش پرسیدن عشق چیست گفت همونی که منو پیر کرد.
به سلامتی تویی که کم بودی ، کم موندی اما عمیق بودی.
به سلامتی کسی که دیگه بهش زنگ نمیزنیم اما اگه بفهمیم خطش خاموشه دق می کنیم.
به سلامتی دختر معلولی که گفت :
خوشحالم که هر کسی منو میبینه فقط و فقط یه جمله میگه : خدا رو شکر.
به سلامتی اون حس هایی که نمیشه به اشتراک گذاشت مگر با خدا.
به سلامتی کسی که دلتو شکسته
اما خبر نداره اون چیزی که شکسته
تصویر زیبایی بوده که از خودش ساخته بودی.
به ﺳﻼﻣﺘﯽ اوناییکه ﮐﻪ ﻫﺮﮐﯽ اونارو ﺩﯾﺪ ﮔﻔﺖ “ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺭﺵ ﺷﻠﻮﻏﻪ”
ﻭﻟﯽ ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩشون میدونن ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻨﻬﺎن.
به سلامتی اونایی که ما رو فقط واسه خودمون میخوان
نه واسه اونچه که خودشون از ما میخوان.
ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩ ﺟﺰ ﺭﻓﺎﻗﺖ.
کافیست بنویسی
می توان پر کرد فاصله های طولانی را
با یک پیام ساده و کوتاه
کافیست بنویسی
هنوز هم " دوستت دارم "
براے زندگے
هـــر کجای دنـــیا
هر کجای دنیا که نشسته ای
فقط کافیست
با دست هایی که دریغشان می داری
زبان نوشتنت را تغییر دهی
و نامِ مرا (alonejavad) در موتور جستجوگری وارد کنی
آنوقت میفهمی ...
چقدر نیستی و این نبودن
چقدر عاشقانه های مرا غمگین می کند
زیادی دیر کرده ای عزیزم ...
چشمهــایــت
تمـــوم دلخــوشــی مـــن :
کــاش میـدانستــــی
جُزئیــــات چشمهــایــت،
کُلیـــــات زندگـــــی مــــن اســــت ...
بـه خــاطــر تــو
بـــه خـــاطــر روی زیـبـای تـــو بــود ،
کـه نـگاهــم بــه روی هـیـچـکس خـیـــره نـمــانــد . . .
بــه خــاطــر دســتـان پــر مـهـــر و گــرم تــو بــود ،
کـه دســت هـیـچـکـس را در هــم نـفـشــردم . . .
بـه خــاطــر حــرف هــای عــاشـقـانـه تــو بــود ،
کـه حــرف هـای هـیـچـکس را بــاور نــداشـتـم . . .
بـه خــاطــر دل پــاک تــو بــود ،
کـه پــاکـی بــاران را درک نکــردم . . .
بـه خــاطــر عـشــق بـی ریــای تــو بـود ،
کـه عـشـق هـیـچـکـس را بـی ریــا نـدانـسـتـم . . .
بـه خــاطــر صــدای دلـنـشـیـن تــو بــود ،
کـه حـتی صــدای هــزار نـی روی دلــم نـنـشـسـت . . .
و بــه خــاطــر خــود تــو بــود . . . فـقـط بـه خــاطــر تــو !
مانند سیگار

مانند سیگار
مانده ام میان دو انگشت روزگار لعنتی
نه مرا میکشد
نه خاموشم میکند
فراموش کرده که دارم می سوزم





























در یک روز خزان پاییزی ، پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او گفتم : چون به دیار یارم میروی به او بگو دوستش دارم و منتظرش می مانم ... بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد ، و گفت : دوستش بدار ولی منتظرش نمان ... M H P