نامرد بود
واژه ایِ بهتر ندارم واقعا نامرد بود
عشق را باور ندارم چون برایم درد بود
از بیانش عذر میخواهد قلم از دفترم
اهل دل دادن نبود و هرزه ای ولگرد بود
رنگ بهتر من ندارم تا که توصیفش کند
شک نکن رنگ جدایی,رنگ پست زرد بود
سعی کردم تا به آیین وفا گرمش کنم
او ولی باور نمیکرد و فقط دلسرد بود
آمد و رفت و خرابم کرد و تنهایم گذاشت
مثل طوفان می وزیده و آنچه او میکرد بود
من دلم دیگر نمیخواهد که تصویرش کنم
واژه ایِ بهتر ندارم واقعا نامرد بود
دلبری دارم....
دلبری دارم خیالی که دلم را میخرد
پا به پای من مرا بر شهر دلها میبرد
بال پروازم شده تا پر کشم بر آسمان
در کنارم هر کجا باشم کنارم میپرد
مست آغوشش منم او مست تر از من گهی
گوشه ای خلوت بروی بازوانم میخزد
میدهد باصوت ارامی به گوش من جلا
مثل بادی عاشقانه در وجودم می وزد
باز هم من هستم و آقای اشعار خیال
در خیالاتم دلم را خوش به غارت میبرد
زندگی مثل یه رویا گاه شیرین گاه تلخ
گاه سوی خنده و گاهی به گریه میرود
پس بگویم: عشقم غم مخور ازاده باش
روز ز شب ٬ شب ز روز٬ سبقت گرفته میدود
دلم شکسته
دلم شکسته و اوضاع درهمی دارد
و سالهاست برای خودش غمی دارد
تو در کنار خودت نیستی نمی دانی
که در کنار تو بودن چه عالمی دارد
نه وصل دیده ام این روزها نه هجرانت
بدا به عشق که دنیای مبهمی دارد
بهشت می طلبم از کسی که جانکاه است
کسی که در دل سردش جهنمی دارد
گذر کن از من و بار دگر به چشمانم
بگو ببار اگر باز هم "نمی" دارد
دلم خوش است در این کار وزار هر "بیتی "
برای خویش "مقام معظمی" دارد
برام مرگ رقم می زنی به لبخندت
که خنده ی تو چه حق مسلمی دارد
گمانم رفته ای
در نبودت شمع خاموشم گمانم رفته ای
عاشق یخ بسته آغوشم گمانم رفته ای
آتشی در جان و دل افکندی و فارغ شدی
مثل سیر و سرکه میجوشم گمانم رفته ای
بی شقایق زندگی دیگر برایم مشکل است
دل جدا از باغ و گلنوشم گمانم رفته ای
کم کمک دیوانگی ها جای دردم را گرفت
از فراغت تیره میپوشم گمانم رفته ای
کشتی عشقت به دریا میرود گویی دگر
ناخدا کرده فراموشم گمانم رفته ای
از تبت میسوزم و شبها طبیبم نیست نیست
درد هجران کرده بیهوشی گمانم رفته ای
تو نباشی
تو نباشی،،!! چه سلامی، چه علیکی گُل من
تک تک ِ ثانیه ها بی تو شده قاتل من
مونسی نیست به جز دلهره در کنج اتاق
تا زمانی که به چشمان تو بسته دل من
نام تو ورد زبانم همه جا تا نفس هست
با تو شاید که سرشته شده آب و گِل من
من همانم که به امید تو زنده است هنوز
دلخوشم لطف تو آخر بشود شامل من
باد میرقصد و بلبل به چمن خواننده
ای فدای قَدَمت این تَنِ نا قابل من
باغبانم ، همه جا بذر وفا کاشته ام
کاش وای کاش تو تنها بشوی حاصل من!
خدا کند
خدا کند که مرا ناگهان رها نکنی
بمان که قلب مرا از خودم جدا نکنی
من از نگاه حسودان شهر می ترسم
به اسم کوچکم اینجا مرا صدا نکنی
و من تو را به دلم قول داده ام لطفا
بمان که حرف مرا پیش دل دو تا نکنی
از این زمین فقط اینجا برای من امن است
به نام عشق در این شهر کودتا نکنی
گمان کنم که قراراست ما به هم برسیم
اگر معامله ای تازه با خدا نکنی
نرگس کاظمی زاده
تو را
عاشقم من عطش جان تو را میخواهم
بوسه از آن لب و دندان تو را میخواهم
به چه دردم بخورد ماه که در بالا هست
من فقط صورت تابان تو را میخواهم
تو بگیرازدل من حال پریشانی من
در عوض موی پریشان تو را میخواهم
باده یا درد به مستی نرساند ما را
من فقط آن لب مستان تو را میخواهم
جانم آماده قربانی اندر ره توست
چشمک ناز تو فرمان تو را میخواهم
جان من یخ زده از درد و غم تنهایی
جان به قربان تو دستان تو را میخواهم
نامه
نامه ای با اشک چشمانم نوشتم ، خوانده ای؟
من هنوزم یاد تو هستم، تو یادم ، مانده ای؟
بسته ام پیمان هنوز هم پایبند بر عهد خود
گو به من آیا تو هم بر عهد و پیمان مانده ای؟
من به غیر از تو کسی را ره ندادم قلب خود
مثل من آیا تو هم اغیار از خود رانده ای؟
من برایت روز وشب هردم دعایت میکنم
تو برایم تا کنون حتی دعایی خوانده ای؟
مانده ام چشم انتظار یک خبر از سوی تو
راست گو آیا تو هم چشم انتظارم مانده ای؟
بوده ام با تو یه رنگ و صاف و صادق با وفا
نازنینم مثل من شعر وفا را خوانده ای؟
گل
هم گلم.هستی و هم گلدان من
کاش میبودی شبی مهمان من
ای گل زیبا و. بی همتا بیا
یک شبی را خفته در دامان من
بی سر و سامانم ای گل پیش ای
تا دهی یکدم سر و سامان من
میگذارم من تو را بر روی چشم
ای که باشد جای تو در جان من
میشوم من هرکجا قربان تو
گر که باشی بر سر پیمان من
کاش میبودی گل زیبای من
من گدای کوی و تو سلطان من
من چنان خارم که در پای تو ام
تو گلی افتاده در سامان من..
تو رها در من و من محو سراپای توام
تو رها در من و من محو سراپای توام
تو همه عمر من و من همه دنیای توام
دل و جان تو گرفتار نگاه من و من
بس پریشان رخ و صورت زیبای توام
دلم از شوق تو لبریز و تو دیوانه من
ای تو دیوانه من، عاشق و شیدای توام
دل تو صید کمند خم ابروی من است
من که مجنون تو و واله لیلای توام
نروم لحظه ای از خواب و خیال تو عزیز
من دمادم همه وقت غرقه رویای توام
تو گل باغ من و مرغ هوایم شده ای
من دلباخته نیز ماهی دریای توام...
ﺑﻐﻠﻢ ﮐﻦ
ﺑﻐﻠﻢ ﮐﻦ ﮐﻪ ﻫﻮﺍ ﺳﻮﺯِ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﺑﺪﻥ ﯾﺦ ﺯﺩﻩ ﺍﻡ ﺣﺎﻝِ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﻣﺜﻞ ﺑﯿﺪﯼ ﺗﻨﻢ ﺍﺯ ﺳﻮﺯ ﻫﻮﺍ ﻣﯿﻠﺮﺯﺩ
ﺍﻣﺸﺐ ﺁﻏﻮﺵ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻣﻬﺮ ﺗﻮ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﻟﺐ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻟﺐ ﺳﺮﻣﺎ ﺯﺩﻩ ﯼ ﻣﻦ ﺑﮕﺬﺍﺭ
ﻟﺒﺖ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﺨﺪﺍ ﻣﺰّﻩ ﺩﻭ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﺣﺴﺮﺕ ﺩﺍﻏﯽِ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﺑﯿﻤﺎﺭﻡ ﮐﺮﺩ
ﺗﺐ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻟﺐ ﺗﻮ ﭼﺎﺭﻩ ﻭ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﺑﻐﻠﻢ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﻮﻡ
ﺭﻭﺡ ﺳﺮﮔﺸﺘﻪ ﯼ ﻣﻦ ﻣﯿﻞ ﺑﻪ ﻃﻐﯿﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺭ ﺷﻮﯼ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ
ﺑﯽ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺻﻼً ﻣﮕﺮ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ؟
ﺁﺫﺭ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻤﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﭘﺎﯾﯿﺰ
ﻣﮋﺩﻩ ﯼ ﺁﻣﺪﻥ ﻓﺼﻞ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﻣﺜﻞ ﺁﺫﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﮔﻢ ﺷﺪ
ﺑﻐﻠﻢ ﮐﻦ ﮐﻪ ﻫﻮﺍ ﺳﻮﺯِ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ..
لبخند تو
لبخند تو در چشم من انگار شراب است...
این شاعر عاشق...به همان،خنده خراب است.
من عاشق عشقم...چه بسوزم...چه بسازم...
عشق است...که هر کار کند...
عین ثواب است...
معشوق اگر...خون مرا ریخت...
به حق ریخت...
خون ریزی معشوق هم...از روی حساب است
تب کردن تو...مردن من...هر دو بهانه ست..
عشق است...که بین من و تو...
در تب و تاب است...
دلبرا
دلبرا تحریم آغوش تو سخت است و وخیم
لغو کن، تا من شوم درباغ اندامت سهیم
عشقبازی می کنم من با لب و لبخند تو
رقص گیسوی تو برده هم دل از من هم نسیم
زاهد ظاهر پرست بیند اگر چشم تورا
دور می گردد زحب حور جنات نعیم
ماه رویت شیخ صنعان های ما را می کند
دردنوش باده و در کوی می نوشان مقیم
نازنینا لغو کن تحریم ما را از کرم
تا بیاسایم در آغوش تو ای یار قدیم














در یک روز خزان پاییزی ، پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او گفتم : چون به دیار یارم میروی به او بگو دوستش دارم و منتظرش می مانم ... بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد ، و گفت : دوستش بدار ولی منتظرش نمان ... M H P