نامه
نامه ای با اشک چشمانم نوشتم ، خوانده ای؟
من هنوزم یاد تو هستم، تو یادم ، مانده ای؟
بسته ام پیمان هنوز هم پایبند بر عهد خود
گو به من آیا تو هم بر عهد و پیمان مانده ای؟
من به غیر از تو کسی را ره ندادم قلب خود
مثل من آیا تو هم اغیار از خود رانده ای؟
من برایت روز وشب هردم دعایت میکنم
تو برایم تا کنون حتی دعایی خوانده ای؟
مانده ام چشم انتظار یک خبر از سوی تو
راست گو آیا تو هم چشم انتظارم مانده ای؟
بوده ام با تو یه رنگ و صاف و صادق با وفا
نازنینم مثل من شعر وفا را خوانده ای؟
+ نوشته شده در سه شنبه چهارم آبان ۱۳۹۵ ساعت 19:54 توسط محمدجواد
|
در یک روز خزان پاییزی ، پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او گفتم : چون به دیار یارم میروی به او بگو دوستش دارم و منتظرش می مانم ... بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد ، و گفت : دوستش بدار ولی منتظرش نمان ... M H P