گل
هم گلم.هستی و هم گلدان من
کاش میبودی شبی مهمان من
ای گل زیبا و. بی همتا بیا
یک شبی را خفته در دامان من
بی سر و سامانم ای گل پیش ای
تا دهی یکدم سر و سامان من
میگذارم من تو را بر روی چشم
ای که باشد جای تو در جان من
میشوم من هرکجا قربان تو
گر که باشی بر سر پیمان من
کاش میبودی گل زیبای من
من گدای کوی و تو سلطان من
من چنان خارم که در پای تو ام
تو گلی افتاده در سامان من..
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و پنجم بهمن ۱۳۹۴ ساعت 22:12 توسط محمدجواد
|

در یک روز خزان پاییزی ، پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او گفتم : چون به دیار یارم میروی به او بگو دوستش دارم و منتظرش می مانم ... بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد ، و گفت : دوستش بدار ولی منتظرش نمان ... M H P