میخندم..

میخندم...
ساده میگیرم...
ساده میگذرم...
بلند میخندم و با هر سازی میرقصم...
نه اینکه دلخوشم!
نه اینکه شادم و از هفت دولت آزاد!
مدتی طولانی شکستم، زمین خوردم، سختی دیدم و حالا...
برای 'زنده ماندن' خودم را به آن را زده ام...
روحم بزرگ نیست...دردم عمیق است...

میخندم که جای زخمها را نبینید ...

درد

سكوت ميكنم،

نه اينكه دردى نيست

نه

گلويى نمانده براى فرياد

درد

درد

درد می کشد بغض . . .

وقتی اشک هم آرامش نمی کند . . . !