احساس خوب عاشقی
دیدنت ، بوییدنت ، احساس خوب عاشقی...
بعد مدتها جدایی ، آه می چسبد عجیب...
دست تو در دست من ، چشمان من لبریز تو...
شرم لمس صورتی چون ماه ، می چسبد عجیب...
نقشه ذهن مرا می برد شوق دیدنت..
وصل دیدار تو از بی راه ، می چسبد عجیب...
هستی ام آن روز ...با تو یک غزل یک شعر شد..
در سکوت این زمان همراه می چسبد عجیب...
من برایت شعر می گفتم غزلهایی چه شور..
شاعر چشمت شدن گهگاه می چسبد عجیب...
ذهن من تبعید در زندان گیسوی تو بود...
بی گنه ماندن در این درگاه می چسبد عجیب...
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم مهر ۱۳۹۵ ساعت 20:52 توسط محمدجواد
|
در یک روز خزان پاییزی ، پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او گفتم : چون به دیار یارم میروی به او بگو دوستش دارم و منتظرش می مانم ... بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد ، و گفت : دوستش بدار ولی منتظرش نمان ... M H P