با دلـــــم بازی نکن
با دلـــــم بازی نکن
با دلـــــم بازی نکن سر بر بیابان مــیزنم
از غمت با دفتر ازدل،حرف هذیان میزنم
تو خیالت راه و آن چاهی نباشد رفته ام
از نگاهت طعنه ای بر بادو طوفان میزنم
میروم ای عشق فکرش را نکن دیوانه ام
گرچه این دیوانه را هم نرخ ارزان مــیزنم
گرچه آن میخانه هاراساختی بادست خود
جـــام نابـــی از برا وی یاد مــردان مــیزنم
آخرش هــم میبری دل با نگـــاهی دل ربا
آخرش بی چتر بر پهنای بـــاران مـــیزنم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دلم تنگ است
دلم تنگ است برای با تو بودن
بهار سبز زیبـای تو بودن
دلم تنگ است هوای یار دارد
دلی پرخون برای زار دارد
دلم تنگ است برای فصل گرمـا
نگاه عاشقانه در دل ماه
دلم تنگ است برای خانه یار
برای خاطرات تلخ،این بار...
برفتی و ندیدی ناله ام را
صدای هقهقه شب گریه ام را
دلم دربستر سرما اسیر است
غمی دارد شبیه قلب پیراست
در یک روز خزان پاییزی ، پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او گفتم : چون به دیار یارم میروی به او بگو دوستش دارم و منتظرش می مانم ... بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد ، و گفت : دوستش بدار ولی منتظرش نمان ... M H P