واژه واژه
واژه واژه
واژه واژه این غزل را غرق مهرت میکنم
دین و دنیای منی قصد سجودت میکنم
هستی و جانم تویی ، ای مظهر آرامشم
گاه گاهی بی جهت فکر نبودت میکنم
حرفی از رفتن مزن،جانم فدایت ای صنم
زندگی بی برم را نذر چشمت میکنم
عمر من،ای تو دلیل زندگی و هست من
بیت بیت شعر را مشحون بودت میکنم
شاعرم،اهل دلم،از عشق تو بنوشته ام
این غزل را سنگ فرش زیر پایت میکنم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بی قراری ها
در کنار بی قراری ها تحمل لازم است
در نبودت بی گمان حس تغزل لازم است
«پیچش یلدای گیسوی تو» ثابت کرده است
بر خلاف فلسفه «دور و تسلسل» لازم است
گیسوانت را پریشان کن به روی چهره ات
بین ماه و ابرها گاهی تداخل لازم است
خنده ات مضمون نو دارد ولی کمتر بخند؛
بین مضمون سازی و صرفش تعادل لازم است
ساده ترکم میکنی؛درچشمهایم خیره شو
توی بعضی کارها گاهی تعلل لازم است
در یک روز خزان پاییزی ، پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او گفتم : چون به دیار یارم میروی به او بگو دوستش دارم و منتظرش می مانم ... بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد ، و گفت : دوستش بدار ولی منتظرش نمان ... M H P