آن قَدَر حرف دراين سينه تلنبارشده
که دلم مثنوي« مخزن الاسرار »شده

ترسم اين است که انگشت نمايت بکنم
بس که درهرغزلم ، اسم تو تکرارشده

ترسم اين است که يکباره ببينم درشهر
خبر عاشقي ام ، سرخطِ اخبارشده

 رفتنت زلزله اي بود که ويرانم کرد
لحظه ها بعد تو ، روي سرم آوار شده

رنگ روزوشب من هردوسياهست سياه
زندگي بعد تو عمريست عزادارشده..