عاشقی
عاشقی این است اگر، از عشق سیرم کرده ای
بلبلی سردرگریبان، گوشه گیرم کرده ای
غنچه ی دلدادگی را در دلم پرپر مکن
مهربانی کن اگر حتی اسیرم کرده ای
صورت پژمرده ام بر درد عشقت شد گواه
لااقل اندازه ی یک قرن پیرم کرده ای
نذر کردم، هرکه هرجا گفت حاجت می دهد
تا که یارم باشی ازبس ناگزیرم کرده ای
عاشق من گر نبودی، جرم من را خود بگو!
دل چرا بردی؟ چرا پس دستگیرم کرده ای؟
باغ جان را از نسیم شوق دیدارت چه سود
گر بیایی در برم، وقتی کویرم کرده ای
الهام حق مرادخان
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و دوم تیر ۱۳۹۶ ساعت 20:56 توسط محمدجواد
|
در یک روز خزان پاییزی ، پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او گفتم : چون به دیار یارم میروی به او بگو دوستش دارم و منتظرش می مانم ... بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد ، و گفت : دوستش بدار ولی منتظرش نمان ... M H P