دلم
دلم مرهمی می خواهد از جنس
خودت!نزدیـــک؛بی خطــــر،بخشــــنده…
بی منّـــــــــــــــــت … !
خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا
+ نوشته شده در پنجشنبه هفدهم تیر ۱۳۹۵ ساعت 14:27 توسط محمدجواد
|
در یک روز خزان پاییزی ، پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او گفتم : چون به دیار یارم میروی به او بگو دوستش دارم و منتظرش می مانم ... بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد ، و گفت : دوستش بدار ولی منتظرش نمان ... M H P