چشمهای تو
چشمهای تو خداوند غزلهای منست
شور لبهای تو در تک تک اعضای منست
شهد گل خوردن زنبور و عسل دادن او
شکل لبهای تو و شکل غزلهای منست
چشم من کاش که یک گوشه ز دنیای تو بود
به خدا گوشه ی چشمت همه دنیای منست
غم دلبسته شدن روزی امروزم بود
غم دلکنده شدن روزی فردای منست
چه عجیب است نگاهت مگر آیینه شدم
که چنین چشم تو مشغول تماشای منست
دیگر آنروز که آغوش تو جای من نیست
مطمئن باش فقط گور و کفن جای منست
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و دوم تیر ۱۳۹۶ ساعت 21:36 توسط محمدجواد
|
در یک روز خزان پاییزی ، پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او گفتم : چون به دیار یارم میروی به او بگو دوستش دارم و منتظرش می مانم ... بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد ، و گفت : دوستش بدار ولی منتظرش نمان ... M H P