مال من
ای شراب آتشین ، ناز نگاهت مال من
عشوه ها و خنده هاو فتنه هایت مال من
شانه های خسته ام در خدمت زلف شما
اخمهای هر شب چشمان نازت مال من
واژه ها کی قیمت شرم نگاهت میشوند
بوسه ای از آن لب پر التهابت مال من
گر گناهی میکنم بهر دو چشمان شما
آتش آن دوزخ پر آه و نالت مال من
این سر شوریده را بهر نگاهت باختم
تیر مژگان بلند بیقرارت مال من
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۵ ساعت 20:38 توسط محمدجواد
|

در یک روز خزان پاییزی ، پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او گفتم : چون به دیار یارم میروی به او بگو دوستش دارم و منتظرش می مانم ... بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد ، و گفت : دوستش بدار ولی منتظرش نمان ... M H P