زمستان
هوای سرد زمستان ، بهار آغوشت ؛
تناقضیست که باهم عجیب می چسبد ...
هاتف مهدی قنبری
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۵ ساعت 23:35 توسط محمدجواد
|
در یک روز خزان پاییزی ، پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او گفتم : چون به دیار یارم میروی به او بگو دوستش دارم و منتظرش می مانم ... بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد ، و گفت : دوستش بدار ولی منتظرش نمان ... M H P
