تو نباشی
تو نباشی،،!! چه سلامی، چه علیکی گُل من
تک تک ِ ثانیه ها بی تو شده قاتل من
مونسی نیست به جز دلهره در کنج اتاق
تا زمانی که به چشمان تو بسته دل من
نام تو ورد زبانم همه جا تا نفس هست
با تو شاید که سرشته شده آب و گِل من
من همانم که به امید تو زنده است هنوز
دلخوشم لطف تو آخر بشود شامل من
باد میرقصد و بلبل به چمن خواننده
ای فدای قَدَمت این تَنِ نا قابل من
باغبانم ، همه جا بذر وفا کاشته ام
کاش وای کاش تو تنها بشوی حاصل من!
































در یک روز خزان پاییزی ، پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او گفتم : چون به دیار یارم میروی به او بگو دوستش دارم و منتظرش می مانم ... بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد ، و گفت : دوستش بدار ولی منتظرش نمان ... M H P