گل
هم گلم.هستی و هم گلدان من
کاش میبودی شبی مهمان من
ای گل زیبا و. بی همتا بیا
یک شبی را خفته در دامان من
بی سر و سامانم ای گل پیش ای
تا دهی یکدم سر و سامان من
میگذارم من تو را بر روی چشم
ای که باشد جای تو در جان من
میشوم من هرکجا قربان تو
گر که باشی بر سر پیمان من
کاش میبودی گل زیبای من
من گدای کوی و تو سلطان من
من چنان خارم که در پای تو ام
تو گلی افتاده در سامان من..
تو رها در من و من محو سراپای توام
تو رها در من و من محو سراپای توام
تو همه عمر من و من همه دنیای توام
دل و جان تو گرفتار نگاه من و من
بس پریشان رخ و صورت زیبای توام
دلم از شوق تو لبریز و تو دیوانه من
ای تو دیوانه من، عاشق و شیدای توام
دل تو صید کمند خم ابروی من است
من که مجنون تو و واله لیلای توام
نروم لحظه ای از خواب و خیال تو عزیز
من دمادم همه وقت غرقه رویای توام
تو گل باغ من و مرغ هوایم شده ای
من دلباخته نیز ماهی دریای توام...
ﺑﻐﻠﻢ ﮐﻦ
ﺑﻐﻠﻢ ﮐﻦ ﮐﻪ ﻫﻮﺍ ﺳﻮﺯِ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﺑﺪﻥ ﯾﺦ ﺯﺩﻩ ﺍﻡ ﺣﺎﻝِ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﻣﺜﻞ ﺑﯿﺪﯼ ﺗﻨﻢ ﺍﺯ ﺳﻮﺯ ﻫﻮﺍ ﻣﯿﻠﺮﺯﺩ
ﺍﻣﺸﺐ ﺁﻏﻮﺵ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻣﻬﺮ ﺗﻮ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﻟﺐ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻟﺐ ﺳﺮﻣﺎ ﺯﺩﻩ ﯼ ﻣﻦ ﺑﮕﺬﺍﺭ
ﻟﺒﺖ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﺨﺪﺍ ﻣﺰّﻩ ﺩﻭ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﺣﺴﺮﺕ ﺩﺍﻏﯽِ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﺑﯿﻤﺎﺭﻡ ﮐﺮﺩ
ﺗﺐ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻟﺐ ﺗﻮ ﭼﺎﺭﻩ ﻭ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﺑﻐﻠﻢ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﻮﻡ
ﺭﻭﺡ ﺳﺮﮔﺸﺘﻪ ﯼ ﻣﻦ ﻣﯿﻞ ﺑﻪ ﻃﻐﯿﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺭ ﺷﻮﯼ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ
ﺑﯽ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺻﻼً ﻣﮕﺮ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ؟
ﺁﺫﺭ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻤﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﭘﺎﯾﯿﺰ
ﻣﮋﺩﻩ ﯼ ﺁﻣﺪﻥ ﻓﺼﻞ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﻣﺜﻞ ﺁﺫﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﮔﻢ ﺷﺪ
ﺑﻐﻠﻢ ﮐﻦ ﮐﻪ ﻫﻮﺍ ﺳﻮﺯِ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ..
بوسه
منو با بوسه دعوت کن به آغوشی که رویامه...
که وقتی با منی تنها همین جای جهان جامه...
منو با بوسه دعوت کن به یک رویای طولانی...
به یک آرامش مطلق تو یک دریای طوفانی...
یه امشب کام دنیامو به کندوی عسل وا کن...
می خوام برگردم از دنیا تو رومو به بغل وا کن...
تو در من زندگی کردی تو این دریا رو می فهمی...
خودت درگیر طوفانی تو این دریا رو می فهمی...
بزار باور کنم هستی بزار برگردم از کابوس...
بزار پیدا کنم ماه و میون این همه فانوس...
بزار فردای دنیامو به دستای تو بسپارم...
واسه پروانگی کردن من این دستا رو کم دارم...
تو در من زندگی کردی تو این دریا رو می فهمی...
خودت درگیر طوفانی تو این دریا رو می فهمی!
لبخند تو
لبخند تو در چشم من انگار شراب است...
این شاعر عاشق...به همان،خنده خراب است.
من عاشق عشقم...چه بسوزم...چه بسازم...
عشق است...که هر کار کند...
عین ثواب است...
معشوق اگر...خون مرا ریخت...
به حق ریخت...
خون ریزی معشوق هم...از روی حساب است
تب کردن تو...مردن من...هر دو بهانه ست..
عشق است...که بین من و تو...
در تب و تاب است...
دلبرا
دلبرا تحریم آغوش تو سخت است و وخیم
لغو کن، تا من شوم درباغ اندامت سهیم
عشقبازی می کنم من با لب و لبخند تو
رقص گیسوی تو برده هم دل از من هم نسیم
زاهد ظاهر پرست بیند اگر چشم تورا
دور می گردد زحب حور جنات نعیم
ماه رویت شیخ صنعان های ما را می کند
دردنوش باده و در کوی می نوشان مقیم
نازنینا لغو کن تحریم ما را از کرم
تا بیاسایم در آغوش تو ای یار قدیم
غیر من
غیر من در دل تو هیچ کسی خاص نشد
هیچ کس چون تو به من این همه حساس نشد
تو همان درس که هر ترم به من می افتاد
هر چه من خواستمش پاس کنم.. پاس نشد
تو صلیبی که مرا هر چه به آن کوبیدند..
زخم های تن من در تنش احساس نشد
مثل یک گندم آفت زده ، که می خشکید..
خواستم گردن من را بزند داس.. نشد
هر چه من رشته الیاف تو را چسبیدم..
سر این رشته جدا از ته کرباس نشد!
سالها باغ لبانم به تو خوش بود.. اما
عاقبت حاصل لبخند تو گیلاس نشد..
آه ای سنگ که مهرت به دل من افتاد..
هیچ کس در دل من بعد تو الماس نشد..
آرزویــم
خودم را در تــــو میبـینـم تمـــام آرزویــم باش
نمازعشق که می خوانـــم توآداب وضویم باش
عجب شیرین زبانم مــن زمانی ازتو می گویم
بیا ای عشق رویـــایی تــمام گـفتـگـویـــم باش
نمی خواهم که درقلبم بجز تـــوخــاطری باشد
مــــرا لـبـریـزاز خــودکــن تمام آبــرویم باش
نمی خـواهم نفس های سراسرخالی از عشقت
بــــرای زندگی کــردن نفس های گــلویم باش
تنهایی
سایه ام امشب ز تنهایی مرا همراه نیست
گر در این خلوت بمیرم هیچ کس آگاه نیست
من دراین دنیا به جز سایه ندارم همدمی
این رفیق نیمه راه هم گاه هست و گاه نیست.…
شعردرمانی
دکترم تجویز کرده شعردرمانی کنم
روبه روی چشمهای تو غزلخوانی کنم
شعر فروردینی و اردیبهشتی منع کرد
گفت باید نسخه را پاییزوآبانی کنم
اوخودش تاکیدکرده محضرچشمان تو
دیده راوقت سرودن خیس وبارانی کنم
تا که من بهره برم ازگرمی آغوش تو...
برخی از قافیه ها را من زمستانی کنم
گفت باید سرزده راهی شوی درخانه ام
من تو را بی دعوتی دعوت به مهمانی کنم!!!!!
.
یک غزل کافیست آن را سر ببرم بهر تو
من همان یک راس را پای تو قربانی کنم
گفت بایدروبه روی تو بریزد خون او...؟!!
قبله ام یعنی شوی تو،نامسلمانی کنم....
.
پس بیاای قبله ی من تا بخوانم یک دعا
روبه روی چشمهای توغزلخوانی کنم...
یاد توییم
افتخارم همه اين است كه در ياد منى،
هرچه ديدم همه زشت است تو زيباى منى،
گرچه از فاصله ی ماه به من دورترى،
ولى انگار همين جا و همين دور وبرى...!!!
فال حافظ زدنت از پی دلتنگی کیست؟
ما که هر لحظه به یاد تو و دلتنگ توییم،
هر ستاره یه نشان از غم و دلتنگی من،
آسمان را بفرستم که بدانی همه جا یاد توییم...!!!
با توام,M H P
با تواَم عشق قسم خورده ي پنهاني ِمن
با تواَم بي خبر از حال و پريشاني ِ من
با تواَم لعنتيِ خالي از احساس بفهم
بي قرارت شده ام شاعره ي خاص بفهم
لعنتي خسته ام از دوري و بي تاب شدن
پاي دلگيرترين خاطره ها آب شدن
لعنتی خسته ام از حال بدم، زخم نزن
بی تو محکوم به حبس ابدم، زخم نزن
باورم كن كه به چشمان تو معتاد منم
پادشاهي كه به جنگ آمد و افتاد منم
قافيه باختم و شعر سرودم
به هر كس كه تو را بیند، حسودم
نفسم بندِ تو و درد مرا مي خواند
بعدِ تو حسرت دنیا به دلم مي ماند
جان من در دست او,واقعیت
جان من در دست او دستش به دست دیگری
جام من در دست او ، مدهوش و مست دیگری
ماه او در چشم من چشمش به چشمان رقیب
هستیم از هست او هستش به هست دیگری
عمر من شد در فراق، او غرق عیش همرهان
قبله ی من روی او ، او بت پرست دیگری
تار زلفش دار من ، نوش لبش بر یار خود
آرزویم وصل او ، او سوی وصل دیگری
کوه کندم بهر او ، سرها سپردم در رهش
آمد اما در میان ، گفت:"ناز شصت دیگری"
تو آسمانی

تو آسمانی ومن ریشه در زمین دارم
همیشه فاصله ای هست-داد ازاین دارم
قبول کن که گذشته ست کار من از اشک
که سال هاست به تنهایی ام یقین دارم
تو نیز دغدغه ات از دقایقت پیداست
مرا ببخش اگر چشم نکته بین دارم
بخوان و پاک کن واسم خویش را بنویس
به دفتر غزلم هرچه نقطه چین دارم
کسی هنوز عیار ترا نفهمیده ست
منم که از تو به اشعار خود نگین دارم
شايد

شايد که به موج لبان تو اى يار بميرم،،
از عشق تو در حسرت ديدار بميرم،،
يا از غم هجران تو ديوانه شوم من،،
يا پشت درت با دل افگار بميرم،،

































در یک روز خزان پاییزی ، پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او گفتم : چون به دیار یارم میروی به او بگو دوستش دارم و منتظرش می مانم ... بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد ، و گفت : دوستش بدار ولی منتظرش نمان ... M H P